شیطان‌کُش و فروپاشی نظم قدیم سینما؛ چگونه یک انیمه ژاپنی از هالیوود عبور کرد؟

موفقیت «شیطان‌کُش: قلعه‌ی بی‌نهایت» فقط یک اتفاق سینمایی نیست؛ نشانه‌ی تغییری است که شاید سال‌ها پیش آغاز شده بود اما حالا به‌وضوح دیده می‌شود. دنیایی که زمانی تمام قهرمانانش از استودیوهای آمریکایی بیرون می‌آمدند، حالا با شمشیر تنجرو و درخشش استودیوی Ufotable به چالش کشیده شده است.

این فیلم، ادامه‌ی مسیری است که با «قطار موگن» آغاز شد و حالا با فروشی خیره‌کننده، در جایگاهی ایستاده که حتی استودیوهای پرستاره‌ی هالیوود هم آن را تحسین می‌کنند. آن‌چه اتفاق افتاده، فقط فروش یک انیمه نیست، بلکه بازتعریف مفهوم «سینمای جریان اصلی» است.

طوفان در گیشه؛ انیمه‌ای با بودجه‌ی محدود و رکوردی جهانی

در دنیایی که فیلم‌هایی با بودجه‌ی صدها میلیون دلاری گاه به زحمت هزینه‌ی خود را جبران می‌کنند، Demon Slayer: Infinity Castle با بودجه‌ای حدود ۲۰ میلیون دلار توانسته بیش از ۶۳۰ میلیون دلار فروش جهانی رسمی و طبق برخی منابع تا ۷۵۰ میلیون دلار درآمد ثبت کند.

این فیلم نه‌تنها در ژاپن رکورد افتتاحیه‌ی تاریخ را شکست، بلکه در سه هفته‌ی نخست اکران جهانی‌اش از آثاری مانند فرمول یک  با بازی برد پیت (۶۲۷ میلیون دلار) و سوپرمن  (۶۱۵ میلیون دلار) پیشی گرفت.

در نگاه اول، این تفاوت عددی شاید شگفت‌انگیز باشد، اما در عمق ماجرا نشانه‌ی جابه‌جایی مرکز قدرت در سینما است؛ از غرب به شرق، از هزینه به معنا، از فرمول به تخیل.

فلسفه‌ی قوس ژاپن؛ از رنج تا رستگاری

راز موفقیت انیمه‌هایی مثل شیطان‌کش  فقط در تصویر یا موسیقی نیست، بلکه در روح فلسفی‌ای نهفته است که از اعماق فرهنگ ژاپن می‌آید؛ جایی میان سکوت، فروتنی و پذیرش چرخه‌ی ناپایداری. در قلب این آثار، چیزی جریان دارد که می‌توان آن را «قوس ژاپنیِ زندگی» نامید: سفری از رنج تا معنا، از شکست تا زیبایی، و از فنا تا نوعی رستگاری درونی.

در فلسفه‌ی ذن، کمال در تکرار نیست، بلکه در پذیرش نقص است. درک این ناپایداری، که ژاپنی‌ها آن را با واژه‌ی wabi-sabi (وابی سابی) توصیف می‌کنند، یعنی دیدن زیبایی در زخم‌ها، در ترک‌های چای‌خوری قدیمی، یا در برگ‌های در حال افتادن پاییز. شیطان‌کش نیز در همین بستر حرکت می‌کند: قهرمانش نه از جنس قدرت، بلکه از جنس فقدان است. تنجرو پیش از آنکه جنگجو شود، انسانی‌ است که سوگواری می‌کند، می‌بخشد، و رنج را به معنا بدل می‌سازد.

در جهان او، خیر و شر خطی و مطلق نیستند. شیاطین، قربانی‌اند؛ انسان‌هایی که در رنج گم شده‌اند. این نگاه، برخلاف دوگانه‌گرایی ساده‌ی هالیوودی، از فلسفه‌ی شرقی برمی‌آید: اینکه در تاریکی نیز رگه‌ای از نور هست و در روشنایی، سایه‌ای از رنج.

این همان مفهوم mono no aware  است، احساس لطیفِ اندوه در برابر گذرایی زندگی. در صحنه‌های پایانی نبردها، وقتی خون و غبار در هوا پخش می‌شود و موسیقی آرام می‌گیرد، مخاطب نه فقط شاهد پیروزی است، بلکه غمِ پایان را حس می‌کند؛ حسِ این‌که هیچ پیروزی‌ای کامل نیست و هیچ رنجی بی‌ثمر.

در ساختار روایی انیمه‌های ژاپنی، قهرمان مسیرش را درون خود طی می‌کند، نه بیرون. رشد شخصیت، سفری ا‌ست از خودآگاهی تا رهایی؛ از خشم تا شفقت. فلسفه‌ی ژاپن، برخلاف روایت غربی که جهان را صحنه‌ی تسخیر می‌بیند، جهان را میدانی برای درک و هم‌زیستی می‌داند. در این مسیر، مرگ بخشی از زندگی است، نه دشمن آن.

به همین دلیل است که در انیمه‌های ژاپنی، شخصیت‌ها در لحظه‌ی مرگ، نوعی آرامش دارند؛ گویی رنج، فقط چهره‌ دیگری از زیبایی است. این نگرش ذن‌محور، که بر حضور در لحظه، پذیرش زوال و یافتن معنا در رنج تکیه دارد، همان چیزی است که شیطان‌کش را از دل یک اثر سرگرم‌کننده به تجربه‌ای فلسفی و انسانی بدل می‌کند.

در نهایت، شاید راز محبوبیت این انیمه همین باشد: تماشاگر، در میان نبردها و اشک‌ها، خودِ رنجور و امیدوارش را می‌بیند. او احساس می‌کند جهان هنوز جایی برای شفقت دارد، حتی در میان شمشیر و خون. و این شاید بزرگ‌ترین پیام فلسفه‌ی ژاپن باشد؛ که زیبایی، در پذیرش فناست.

بحران روایت در هالیوود

در مقابل این عمق احساسی و فلسفی، هالیوود در دهه‌ی اخیر به نقطه‌ی اشباع رسیده است؛ سینمایی پرزرق‌وبرق که قصه را فراموش کرده است. فیلم‌های بزرگش بیشتر محصول محاسبه‌اند تا الهام، دنباله‌هایی که از ترس شکست ساخته می‌شوند، نه از اشتیاق خلاقیت. در جهان امروز، هالیوود پر از فیلم‌هایی‌ است که داستان ندارند، بلکه فقط سازوکار دارند.

هر چیز در آن قابل اندازه‌گیری است جز احساس. در نتیجه، تماشاگر جهانی که درگیر بحران معنا است، دیگر از فرمول‌های تکراری هیجان و نجات لذت نمی‌برد؛ او دنبال روایتی می‌گردد که درونش را لمس کند.

از دید جامعه‌شناختی، موفقیت شیطان‌کش نشانه‌ی چرخشی فرهنگی‌ است؛ از فردگراییِ تسخیرگرِ غربی، به همدلیِ چرخه‌ایِ شرقی. در این جهان، رشد قهرمان نه در پیروزی بر دیگری، بلکه در شناخت خود است. او می‌جنگد، اما در پایان، برای دشمنش اشک می‌ریزد، چون مرز میان خیر و شر، دیگر روشن نیست.

این بازتاب همان تغییری ا‌ست که در ذهن جمعی ما رخ داده، انسانی که از نظم مطلق مدرن ناامید شده و در جست‌وجوی معنایی تازه، به شرق نگاه می‌کند.

آینده سینما از شرق طلوع می‌کند؟

موفقیت «شیطان‌کش: قلعه‌ی بی‌نهایت» نشان می‌دهد که آینده‌ی سینما دیگر فقط در لس‌آنجلس نوشته نمی‌شود. شرق، با تخیل، روایت‌گری و احترام به احساسات انسانی، دارد سهم بیشتری از ذهن و قلب تماشاگر جهانی می‌گیرد.

در نهایت، این موج تازه به ما یادآوری می‌کند که هنوز هم داستان خوب می‌تواند بر بودجه‌های عظیم غلبه کند. شیطان‌کش فقط یک فیلم موفق نیست؛ نشانه‌ی بازگشت به قصه است، همان چیزی که سینما از ابتدا برایش خلق شد.



سینمای ایتالیا؛ فراتر از کلیشه‌ها، فراتر از مرزها
اگر بخواهیم سینمای ایتالیا را در یک تصویر خلاصه کنیم، باید آن را همچون کوچه‌پس‌کوچه‌های شهرهای کهن این کشور تصور کنیم؛ گاهی روشن، گاهی مه‌آلود، گاهی پرشور و رنگی، گاهی در سکوتی تلخ و انسانی. سینمای ایتالیا هیچ‌گاه به‌دنبال سرگرم‌کردن نبوده است، بلکه تلاش کرده با پرسش، تجربه، جسارت و تخیل، روح مخاطب را به بازی بگیرد. این سینما، از دل تاریخ پر‌ماجرای کشوری زاده شده که در آن هنر، سیاست، دین و زندگی روزمره همیشه درهم‌تنیده‌ است. به همین دلیل، هر قاب از یک فیلم ایتالیایی، به‌نوعی بازتابی از یک فرهنگ پیچیده، عاطفی و خلاق است.
فیلم «زندگی چاک»؛ زندگی کردن برای همان یک لحظه!
بارانِ ریز یک روز پاییزی می‌بارد و شهر، شبیه پرده سینمایی‌ است که تازه شسته شده باشد. جایی میان این تصویر بارانی، قصه‌ای شروع می‌شود که از پایان روایت می‌شود و کم‌کم به آغاز می‌رسد؛ همان‌قدر که عجیب به نظر می‌رسد، همان‌قدر هم واقعی ا‌ست. فیلم سینمایی «The Life of Chuck» نه فقط داستان یک مرد، بلکه روایتِ زندگی به شکل خالصش است؛ از لحظه‌های فروپاشی جهان تا رقصیدن بی‌پروا در خیابان، از کودکی پر از کنجکاوی تا چشم‌دوختن به پایانِ اجتناب‌ناپذیر. فیلم مایک فلانگان، با اقتباس از داستان کوتاه استیفن کینگ، آن‌قدر ساده و بی‌ادعا جلو می‌رود که تماشاگر خودش را وسط جریان احساسات و تصویرهای شاعرانه‌ای خالص می‌یابد.
فیلم «فرمول یک»؛ درام ورزشی با بازی جذاب آقای پیت!
فرمول یک فقط یک مسابقه نیست؛ نمایش مرگ و زندگی روی خطی باریک از آسفالت داغ است. جایی که ماشین‌ها با سرعتی غیرقابل تصور می‌غُرند، صدای لاستیک‌ها مثل موسیقی آدرنالین در گوش می‌پیچد و هر پیچ می‌تواند سرنوشت راننده‌ای را تغییر دهد. همین هیجان خام و پرخطر است که فرمول یک را از یک ورزش ساده فراتر می‌برد و آن را به روایتی سینمایی بدل می‌کند؛ روایتی که در آن قهرمانی، تکنولوژی و اراده‌ی انسانی در کنار هم معنا پیدا می‌کنند.
چرا ارباب حلقه‌ها هنوز دیدنی است؟
کمتر اثری را می‌توان یافت که هم در ادبیات و هم در سینما چنین جایگاهی ماندگار پیدا کرده باشد. ارباب حلقه‌ها ابتدا در قالب رمان‌های «جان.آر.آر تالکین» منتشر شد و خیلی زود به یکی از ستون‌های اصلی ژانر فانتزی در قرن بیستم بدل گشت. تالکین با خلق میدل‌اِرث (سرزمین میانه)، زبانی تازه، اسطوره‌هایی نو و تاریخچه‌ای کامل برای دنیایش ساخت؛ دنیایی که به اندازه سرزمین‌های تاریخی جهان ما واقعی به‌نظر می‌رسد.